دوستان عزیز جاتون خالی در زمان خدمت آموزشی پادگان قدس همدان بودیم بعدش هم افتادیم مرکز مخابرات الکترونیک غرب که به اختصار بهش میگفتن مخوال غرب توی کرمانشاه.
یک سال از خدمتم مونده بود که تونستم انتقالی بگیرم برای اهواز چون خونمون اهواز بود.
من از اول خدمت همیشه همه چیز رو سر وقت انجام میدادم. از اون سربازهایی بودم که همه چیزشون رو طبق مقررات اجرا میکنن.
توی تلاشهایی که برای گرفتن انتقالی از کرمانشاه به اهواز انجام میدادم، مسئول معاونت نیرو گفت اگر مسئول مستقیمت با انتقالیت موافقت کنه میتونم بفرستمت اهواز. من هم رفتم پیش مسئول مستقیم که یکی از کردهای کرمانشاهی بود که تقریبا تو پادگان کسی از اون قد بلندتر نبود و به همین خاطر همه به اسم غول میشناختنش.
مشکلات و مسائل رو گفتم و دست آخر گفتم که درخواستم چیه، یکمی بهم نگاه کرد و گفت: مگه من دیوانه ام که نیروی به این خوبی که اینقدر حرف گوش کنه رو از دست بدم. اصلا فکرشم نکن.
یاد داداشم افتادم که دانشجو بود و بعضی روزها دانشگاه نمیرفت وقتی بهش میگفتم چرا نمیری سر کلاست میگفت: اگر همیشه سر کلاسا حاضر باشی یه بار که غیبت کنی همه میفهمن ولی اینجوری کسی خیلی بود و نبود منو متوجه نمیشه.
با خودم گفتم ای داد بیداد ما رو باش که فکر میکردیم اگر نیروی خوبی باشیم یه وقت که یه کاری پیش بیاد کمکمون میکنن، ولی اینجا هرکی بهتر بار ببره بیشتر بارش میکنن.
این مطلب باعث دگرگونی من در زمان خدمت شد و از اون به بعد از کوچکترین فرصت برای خروج از پادگان و از زیر کار دررفتن استفاده میکردم تا بتونم رئیسم رو متقاعد کنم که با انتقالیم موافقت کنه. مثلا یکی از چیزهایی که انجام میدادم مدل مرخصی رفتنم بود که طبق قانون ما هر یک ماه میتونستیم چهار روز مرخصی بریم و برای اونایی که شهرهای دور بودن نسبت به دوریشون مرخصی تو راهی میدادن.
رفیقم تو معاونت نیرو بود. دقیقا از تاریخ مرخصی قبلیم که یک ماه میگذشت میرفتم درخواست مرخصی میدادم البته کسی متوجه نمیشد که من از تاریخ شروع مرخصیم یک ماه رو حساب میکنم نه از پایانش، بعدشم دوروز تو راهی میشد 6 روز. خوب ما چون درجه دار به حساب میومدیم، روزهای تعطیل در اختیار خودمون بودیم و میتونستیم از پادگان بریم بیرون و مثل نیروهای رسمی با ما برخورد میشد. من هم مرخصیمو از شنبه تا سه شنبه میگرفتم و 2 روز تو راهی هم روش میومد تا پنج شنبه پر میشد. بعدش 2 تا جمعه هم میومد روش میشد 8 روز. منم چهار شنبه قبل از مرخصیم مریض میشدم میرفتم بهداری، البته نزدیکای آخر ساعت کاری. اینجوری میشد اونام میدیدن حالم خرابه برگه معرفی به بیمارستان میدادن منم به همکارم میگفتم من حالم بده فردا صبح میرم بیمارستان اگر کسی سراغمو گرفت بگو بیمارستانه.
ساعت کاری چهارشنبه که تموم میشد میزدم بیرون از پادگان و ترمینال کرمانشاه و بلیط به سمت اهواز. خودم که حساب کردم هر 20 روز یک بار، 10 روز مرخصی میرفتم. خوب بالاخره خدمت سخته دیگه.
نتیجه اخلاقی:
1- جوون در موارد غیر ضروری باید نزدیک خونوادش باشه
2- اگه از توانایی کسی برای منفعت خودمون استفاده کنیم نباید انتظار داشته باشیم که اون هم این کارو با ما نکنه
3- سربازا یه ضرب المثل دارن و اون هم اینه که سعی کنین زیاد آفتابی نشین و تا می تونین تو سایه حرکت کنین